یه دختری رو توی راهرو دانشگاه میدیدم که بهم خیره نیگاه میکرد...کم کم به نگاهش عادت کرده بودم ،فرم راه رفتنش و... حس میکردم دوسش دارم و خانواده هامون به هم میخورن.اما اصلا با هم صحبت نکردیم .تااینکه حس کردم دارم ازدستش میدم
یه روز بعد ازپایان کلاسها توپیاده رو وقتی که تنها بود جلوش رو گرفتم وبهش گفتم من چند وقته دوست دارم...(میشه نشونی خونتون رو بدی بیان خواستگاری؟ ) گفت من قصد ازدواج ندارم